اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

چه خوب است حضور تو

آخ که چه خوب است حضور تو لابه‌لای اینهمه بدبختی! چه خوب است که در هجوم اینهمه اخبار بد، تو هستی و با نگاهت به سلول‌های خسته‌ی من، جان می‌بخشی. چه خوب که صدای تو هنوز هست، حرف‌های تو هنوز هست، و لبخندهای تو هنوز... تو نمی‌دانی چقدر معجزه‌ای برای آن‌کس که قادر نیست کسی را به غیر از تو دوست بدارد، تو نمی‌دانی چقدر لازمی، و چه خارق‌العاده با همه فرق داری! من چه اقبال بلندی داشتم؛ که تو پسرم شدی... ...
29 آبان 1399

جمعه گردی : ارومیه

پسر نازنینم ، الآن مدت هاست دارم رمان کلیدر و می خونم ، رمان 10 جلدیِ فوق العاده از آقای دولت آبادی ...و مدت هاست طبق روال همیشه ، با شخصیت های داستان زندگی می کنم و حال و هوای رمان تو زندگی واقعیم تاثیر زیادی داشته ... امروز تصمیم گرفتیم برای خرید لباس های زمستونیمون بریم ارومیه . توی راه به یه گله شتر برخوردیم و با توجه به حال و هوای رمان کلیدر کلی ذوق کردم که میتونم صحنه های داستان رو با وجود بیابون و شتر و ساربان برای خودم تو دنیای واقعی بازسازی کنم. و چقدر خوشحالم که پدرت رو دارم ... .اون همیشه باهام همراه بوده ، برای خوشحال کردن من از هیچ کاری دریغ نکرده ، هیچ وقت علایقم و نادیده نگرفته و شاید با بعضی از اون ها...
23 آبان 1399

خاطرات دوستانه ...

من شیفته‌ی شیوه‌ی بینظیرِ تو در رفاقت کردنم و متاثرم از لبخندهایت. چطور اینقدر قشنگ می‌خندی؟ چطور تا به این اندازه بلدی در رفاقتت سنگ تمام بگذاری و چطور اینقدر می‌نشینی به دل آدم؟ من شیفته‌ی چشم های توام، شیفته‌ی انرژی فوق العاده ای که تو داری، حرف‌هایی‌ که تو می‌زنی، کارتون هایی که تو می‌بینی و موزیک‌های شادی که تو گوش می‌کنی. من شیفته ی توام اهورا ... بمان برایم ... بمان برایمان ... رفیق من ... رفیق بابا... ( 99/06/01 باغ دکتر رزاقی ) ( 99/07/01 باغ عمه منصوره ) ( 99/08/08 قرمز...
22 آبان 1399

چقدر خوب است که او را دارم... !

یک نفر هست که همیشه هوایِ بیقراری ام را دارد ، یک نفر هست که هیچوقت برایِ من ، سرش شلوغ نیست ، که دردهایم را ندیده ، می بیند ، که حرف هایم را نگفته ، می فهمد ، و برایِ اشک هایم ، تمامِ دنیا را به هم می ریزد ... که مردانه پایِ رفاقتمان ایستاده ، که پناهِ بی پناهی و امیدِ لحظه هایی ست که دلم از زمین و زمانه می گیرد . کسی که لازم نیست برای داشتنش ، از خودم بودنم دست بردارم ! در این روزگارِ بلاتکلیف ؛ چقدر خوب است که تنها نیستم ، چقدر خوب است که او را دارم... !   ...
16 آبان 1399

تو که می‌خندی ؛

تو که می‌خندی ؛ هر جای سال باشد، دوباره شکوفه‌ها شروع می شود، خیابان، بوی کوچه باغ می گیرد... و خورشید، در بهترین قسمت آسمان می ایستد! تا هوا، هوای تو شود... ...
16 آبان 1399

پاییز...

اهورا جان ، ببین درختا چطوری خودشون رو از وابستگی به برگ هاشون رها میکنن... پاییز یعنی : خودت رو از بندِ چیزای قدیمی رها کنی تا جا برای چیزای جدیدتر باز بشه...! ...
15 آبان 1399

آموزشگاه جدید موسیقی...

اهورای جانم ؛ همانطور که قبلا برات گفته بودم ، کلاس موسیقی به خاطر ویروس کرونا ماه ها تعطیل شد و بعد از بازگشایی ، آموزش گیتار اون جوری که دلمون می خواست پیش نرفت و فقط در جا میزدی... بعد از گذشت چندین جلسه ، با استادتون در این رابطه صحبت کردم و ایشون معتقد بودن که باید بزرگتر بشی بعد ادامه بدی ، ولی من دلم نمی خواست بیشتر از این در روند یادگیری شما وقفه ایجاد بشه و شما رو تو آموزشگاه دیگه ای ثبت نام کردیم... استاد جدید آقای غفارلو هستن و با جدیت گفتن که بهترین سن شروع یادگیری موسیقی همین سنه و اهورا میتونه موفق باشه... تو هم تلاش کن پسرم... آرزوی من موفقیت تو در زمینه ی موسیقیه ! موفق باشی فرزند باهوش و هنرمندم 😘 ...
1 آبان 1399
1